گفته های منو عشقم

متن مرتبط با «داستان کوتاه پدر» در سایت گفته های منو عشقم نوشته شده است

داستان کوتاه کفش و روزهای سخت

  • READ MORE داستان, کوتاه, کفش و روزهای, سخت داستان, کوتاه, کفش و روزهای, سخت به قلم حدیثه   نگاه اش را به پایین می دوزد و با بی خیالی شروع به سوت زدن می کند، می داند در آخر کسی می آید!دیر و […] ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • دانلود داستان کوتاه جنایت های نیویورکی

  • بررسی از مرجع دانلود طبق کپی رایت بررسی از مرجع داستان طبق کپی رایت بررسی از مرجع کوتاه طبق کپی رایت بررسی از مرجع جنایت طبق کپی رایت های بررسی از مرجع نیویورکی طبق کپی رایت READ MORE بررسی از مرجع دانلود طبق کپی رایت بررسی از مرجع داستان طبق کپی رایت بررسی از مرجع کوتاه طبق کپی رایت بررسی از مرجع جنایت طبق کپی رایت های بررسی از مرجع نیویورکی طبق کپی رایت دانلود داستان کوتاه جنایت های نیویورکی     خلاصه: دانلود داستان کوتاه جنایت های نیویورکی  _ کاراگاه جرمی هادسو, ...ادامه مطلب

  • دکلمه صوتی بی تو مهتاب شبی با اجرای بی نظیر پدرام ثانی

  • بررسی از مرجع دکلمه طبق کپی رایت صوتی بی تو بررسی از مرجع مهتاب طبق کپی رایت شبی با بررسی از مرجع اجرای طبق کپی رایت بی نظیر بررسی از مرجع پدرام طبق کپی رایت ثانی READ MORE بررسی از مرجع دکلمه طبق کپی رایت صوتی بی تو بررسی از مرجع مهتاب طبق کپی رایت شبی با بررسی از مرجع اجرای طبق کپی رایت بی نظیر بررسی از مرجع پدرام طبق کپی رایت ثانی دکلمه صوتی بی تو مهتاب شبی با صدای پدرام ثانی و به قلم فریدون مشیری بی تو ، مه, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه استقراء دل

  • بررسی از مرجع داستان طبق کپی رایت بررسی از مرجع کوتاه طبق کپی رایت بررسی از مرجع استقراء طبق کپی رایت دل READ MORE بررسی از مرجع داستان طبق کپی رایت بررسی از مرجع کوتاه طبق کپی رایت بررسی از مرجع استقراء طبق کپی رایت دل داستان کوتاه استقراء دل به قلم فاطمه ۸۱ مقدمه: صداها برایم مبهم اند. چه بر سرم آمده است؟ چرا هنوز برای او می تپد؟ او که دیگر نیست و برایش هی, ...ادامه مطلب

  • داستان نصوح، مردیکه کارگر حمام زنانه بود

  • داستان نصوح، مردیکه کارگر حمام زنانه بود مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداش, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه آموزنده پودر مرغ

  • نوه سرهنگ بازنشسته "سدرمن" از پدربزرگش خواست که این ماه برای او یک دوچرخه بخرد و با وجود این که پدربزرگ حقوق کمی از بازنشستگی می گرفت ولی به خاطر علاقه شدید به نوه اش قبول کرد ولی با 500 دلاری که حقوق می گرفت حتی نمی توانست خرج خانه را بدهد ولی شروع کرد و کتاب های موفقیت را خواند.در یکی از قسمت ها, ...ادامه مطلب

  • داستان عاشقانه بهشت

  • داستان عاشقانه بهشت سال ها قبل زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می کردم، با دخترکی به نام «لیزا» آشنا شدم که از بیماری سخت و نادری رنج می برد.گویا تنها شانس درمان او، گرفتن خون از برادر 7 ساله اش بود، چون که آن پسرک نیز پیش تر آن بیماری را گرفته بود و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا کرده بود, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور

  • داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور بعد از کلی ماجراهای سخت با پسر مورد علاقه ام تونستم ازدواج کنم… ما همدیگر رو خیلی خیلی خیلی دوست داشتیم.سال های اول زندگی مشترک خیلی خوب بود… ولی چند سال که گذشت کمبود بچه رو هر دومون به وضوح حس می کردیم…ولی می دونستیم بچه دار نمی شویم…اما نمی دونستیم که مش, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه پدر و پسر غمگین

  • داستان کوتاه پدر و پسر غمگین پدر دیروقت و خسته از کار به خانه برگشت.دم در پسر بچه پنج ساله اش را دید که در انتظارش بود.سلام بابا ! یک سئوال از شما می تونم بپرسم ؟- بله حتماً پسرم .چه سئوالی داری؟- بابا ! شما برای هر یک ساعت کار چقدر پول می گیرید؟پدر با ناراحتی جواب داد: به این مسئله چه کار داری؟ چ, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه خیانت دخترک

  • روزی روزگاری پسرکی با دخترکی بچگییشان را سر کردند بعد از سال ها پسرک احساس کرد که دیگر نمیتواند بدونه آن دخترک زندگی کند خواست که به دخترک احساسش را بگوید یعد از چند روز دخترک را دید و پسرک با کمی من من ...! کردن به دخترک گفت عاشقت شده ام و با تمام وجود دوستت دارم دخترک کمی مکث کرد و گفت که او نیز پسرک را دوست دارد دخترک وپسرک سالهای سال با یکدیگر بودند و با هم بزرگ شدند ولی خانواده هایشان نمیدانستند که ایندو یکدیگر را میخواهند یه مدتی پسرک برای کار به شهری دیگر رفته بود در این مدت برای دخترک خاستگار امد و دخترک بدونه هیچ دلیلی به آن پسر جواب مثبت داده بود گذشت و گذشت تا پسرک امد برای عید با هزار و یک رویا ...  عید شد و پسرک به همراه خانواده اش برا عید دیدنی رفتند خانه خانواده دخترک که ای کاش هیچوقت نمیرفتن ....  پسری در کناره پدره دخترک ایستاده بود که پسرک هیچوقت اورا ندیده بود سلام و احوال پرسی کردند و نشستن و گرم حرف زدن شدند پسرک تو فکر این بود که آن پسر کیست دخترک در آشپز خانه داشت وسایل پزیرایی را اماده میکرد که مادره دخترک به پسرک گفت که برود و به دخترک کمک کند. پسرک رفت , ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه پسر خیانت کار

  • یه شب تو ماه رمضون تو شبای احیا تو امام زاده عاشق شد عاشق پسری که فکر میکرد بهترین پسر دنیاست.باهرکسی که میشناخت فرق داشت اون موقع ها سوم دبیرستان بود یه روز دلو زد به دریا رفت با دوستش یه سیم کارت خرید و به پسر پیام داد و باهاش دوست شد بعد یه مدت خودش و بهش معرفی کرد نزدیک 1 سال باهم دوست بودن ولی هیچ وقت بغیر از تلفن باهم ارتباطی نداشتن.تا اینکه نزدیک عید بود و بابای دختر گوشی دختر و پیدا میکنه و شماره پسرو میبینه و میشناسه ولی دختره کتمان میکنه و از اون شب زندگی دختره میشه جهنم هر روز عذاب و دعوا و جنگ و از درس محروم میشه از در بیرون نمیره شب تا صبش درد و گریه تو اون مدت پسره جلوی بابای دختره نمیرفت حتی تلفنشم مسدود کرده بود. تا بعد 1ماه دختره از خونه به پسره زنگ میزنه باهم حرف میزنن تا چند وقت که دختره وقتی زنگ میزنه پسره جواب نمیده چند روز پشت هم بازم جواب نمیده دختر نامید میشه و دیگه زنگ نمیزنه. میگذره دختره بعد1سال میره برای ادامه تحصیلشو ثبت نام میکنه وزندگیش عادی شده بود که اخرای شهریور پارسال دوباره یاد عشقش میوفته گوشی و برمیداره و به پسره پیام میده و دوباره رابطشون شروع می, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه عشق اول دختر

  • دختر ها با عشق اولشان ساده تر هستند.. انگار ساده می پوشند، ساده میگیرند نگاهشان با شیطنت است وقتی می خندد چشمشان برق میزند مدام صدایت میزنند... امــــا... اگر ترکش کنی، اگر فریبش دهی، اگر اذیتش کنی... اگر دنیایش را بهم بریزی می بینی کم کم غلیظ تر آرایش می کند... لباس های پر زرق و برق تری می پوشد... نگاهش توی عکس با غرور دوخته شده است به دوربین... خنده هایش هم دیگر حقیقی نیستند... تلخ پوزخند میزنند... از یک عشق عمیــق میگذرند و دیگر سادگی هــــیچکس چشمش را نمی گیرد... دیگر هیچ مرد معمولـــی ای را نمی پسندد، هیچ مرد معمولـــی را قهرمان فرض نمی کند، دیگر برای هیچ مردی، رویایی ندارند... باید قهرمان باشی تا قهرمان ببیندت... چهار شانه باشی، مرد باشی.... به هر چیزی دل میبندند جز قلب..! جز عشق!! دختر ها فقط با عشق اولـــــشان ساده هستند، ســـــــاده ها را ســـــــاده نگـــــه دارید... چون هیچ دختری وقتی غرورش له شود، دیگر هرگز عاشق نمیشود... دیگر حتی عشق خودش را هم نمی خواهد... داستان کوتاه عشق اول دخترxعشق اولxعشق اول دخترxدختر عشق اولxداستان کوتاهxداستانکxداستان های کوتاهxداستان کوتاه عشق ا, ...ادامه مطلب

  • دانلود داستان دخی شیطون بلا

  • دانلود داستان دخی شیطون بلا خلاصه:دختری به نام کامیلا که با خانوادش زندگی خوبی داره وخیلی دوسشون داره ودانشجو است... ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه من عاشق شدم

  • داستان کوتاه ,داستانک ,داستان های فازخونه برای نمایش داستان کوتاه من عاشق شدم به ادامه مطلب بروید ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه رفیق فاب

  • بعد از یکسال و نیم این دومین باری بود که باهم بیرون می رفتیم... براش یه دستبند چرم سفارش داده بودم با طراحی اسمش، یه شاخه رز هلندی هم گذاشتم توو ساک هدیه... دستبند قبلیشو توو دریا گم کرده بود... توو آلاچیق چوبی جعبه رو باز کرد، سیگار لای انگشتاشو گذاشت گوشه لبش، یه چشمشو تنگ تر کرد و دستبند رو بست به دست راستش... بعد دستش رو برد دورتر و حسابی وراندازش کرد و خندید... منم خندیدم... یادمه یه ژاکت سرمه ای تنش بود، طبق معمول یه ته ریشی ام داشت... هیجان زده بود و یه بند راجع به خواننده ای که یکی از ترانه هاشو خونده حرف میزد... حتی مجبورم کرد آهنگ اون خواننده رو همون لحظه دانلود کنم و گوش کنم... روبروی هم نشسته بودیم... بینمون یه قلیون بزرگ قد کشیده بود و کنارش کف آلاچیق موبایل سایلنتش دمر افتاده بود... مثل وقتایی که تو خونه روی دو تا مبل جدا روبروی هم مینشستیم و اون حرف میزد و من از لابه لای دودای سفید نگاش میکردم و یه گوشه مغزم رو گوشی دمر شده سایلنتش قفل میشد... شب که رسوندمش جلوی در خونه اش پیشونیم رو بوسید، تشکر کرد و گفت که رسیدم خونه خبر بدم و رفت توو... یه شب جمعه پاییزی بود... پارسا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها