داستان کوتاه غمگین ارام بخش

ساخت وبلاگ


رسوندمش دم خونه !.. صداش زدم 

با همون قیافه شیطون و مهربون گفت : جوووون

گفتم بوس بده 

لبشو آروم گذاشت رو لبم و بعد چند ثانیه تندى تمومش کرد 

بعد مثل همیشه سرشو آورد پایین و گفت بوسم کن تا برم که الان صداى بابام در میاد ... سرشو بوسیدم و پیاده شد 

نمیخواستم از در خونشون برم .. ماشینو خاموش کردم !

سیگار رو روشن کردم !.. سیگار دوم رو روشن کردم !

واى یادم رفت کادوش رو بدم .... بهش زنگ میزنم بیاد پایین 

میخنده... نمیدونم به چه بهونه اى میخواد بیاد .

میاد ! میدونم از بوى سیگار بدش میاد ، سیگار تازه روشن شدم رو پرت میکنم ! .. شال سرش نیست ... غر میزنم !

مگه نگفتم اینجورى نباید برى بیرون ؟ .. میخنده میگه حسوددد ... کادوشو میگیره ، باز تندى بوسم میکنه و باز به همون تندى میره ... نمیخوام از اینجا برم ... سیگار سوم رو روشن میکنم ! ... بوى عطرش تو ماشینه... بخدا بوى عطرش میاد ! .. داد میزنم ... بخدا بوى عطرش میاد !

صداى زن سفید پوش میاد ... -اروم باش پسر جوون !

برات ارام بخش زده بودم ، کابوس دیدى؟

- من چرا اینجام ؟

+سرعتت زیاد بود ماشین چپ کرده ، خوبى الان ؟ درد ندارى؟

درد رو نمیدونم اما اونو ندارم 

الان یه ساله تو اون کوچه سیگار میکشم ! 

هنوز بوى عطرش تو ماشین میاد ...

...... .......

گفته های منو عشقم...
ما را در سایت گفته های منو عشقم دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه غمگین,داستان کوتاه غمگین گریه آور,داستان کوتاه غمگین عاشقانه,داستان کوتاه غمگین جدید,داستان کوتاه غمگین و گریه دار,داستان کوتاه غمگین جدایی,داستان کوتاه غمگین واقعی,داستان کوتاه غمگین انگلیسی,داستان کوتاه غمگین عاشقی,داستان کوتاه غمگین عشق, نویسنده : 9fazkhone3 بازدید : 199 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 13:01